سرم که به شانه ات برسد
تمام است:
همه ی دردها، همه ی اشکها... .
شب رنگش را مدیون چشمان توست
من آرامشم را.
آسمان، برایم سقف نمی شود؟!... نشود!!!
زمین، زیر ِ پایم استوار نیست؟!... نباشد!!!
این ها به چه کار می آیند؟!
سرم که روی ِ شانه ات باشد
هیچ چیز نمی خواهم
نه از زمین، نه از زمان،
شانه ات بس است. ...
مگر تکیه گاهی قشنگ تر از شانه یار هست.
بایدم تکیه گاه های دیگه رو پس بزنی.
قشنگتر که نه نیست
ولی بقیه تکیه گاها هم خوبن مثل شونه های پدر یا شونه های مادرمون
نظرت چیه؟
اره خوب اونها هم قشنگه.