گیرم که باخته ام, اما کسی جرات ندارد به من دست بزند, یا از صفحه بازی بیرون کند؛
شوخی که نیست, من "شـــــــــــــــــــــاه" شطرنجم ..
مراببخش که ساده بودن زیادم دلت را زد...
ببخش که عشق ورزیدن زیادم چشمت رابست...!!
می روم تا آنان که تواناترند
تورا به پوچ بودنت برسانند!
ای کاش امشب ،
من و بالشم که نقش تو را شب ها در آغوشم بازی می کند ،
دعوت می شدیم ...
بی شک این تراژدی ، اسکار می گرفت ....!
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـستهام اگـر نـمیپـرم قــبول کـن
ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمیشود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن
گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن
در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمیکـشم
بیــش از آنـچه خـواستی نـمیپـرم، قـبول کن
قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمیخورد
گــاه نامه میبـرم میآورم، قــبـول کــن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بـیتـو من نه عاشقم، نه شاعـرم، قبول کن
آب …وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمیتـوانـم از تـو بـگذرم، قـبول کن
آخــر از کجـــا بــرای ایـن همــه دیـوار پنجــره پیـدا کنـم؟؟؟!!!!!!
دستگـــاه ِ مـــُشـتـرکـــ ِ مــورد نظرتـــ،
از دستـــ ِ " دوستـتــــ دارم " هـــای دروغیــــن ِ تـــ ــو خـــامـوش استـــــ ؛
دل اشتـــبـاه فهمـــیـده استـــ ایــن کلمــاتـــ انحصــاری نیــستـــ ، تکـــّه کـلــام ِ تــ ــو بــود!
لطـفـاً دیــگـــر تنهایــش بــُگـــذار ... !
من همان مردی هستم
که روزی. به دخترت نشانم می دهی
و می گویی: من روزی این مرد را دوست داشتم! ...
اگر از تو پرسید چه شد که جدا شدید
بگو تقضیر خودش بود!
دیوانه بود!
نشانه اش هم این است که او
هنـــــــــــــــوز هم عاشق من است!!!
چتر...
یه چتر بزرگ...
نمی دونم دل آدما هم می تونه به اندازه ی چترهایی که دارن بزرگ باشه ؟
آره می شه...چرا که نه...
چتری که ما زیرش جا گرفتیم...
مطمئنم از خیلی چیزا نجات می ده...
برف و بارون؟
نه اینا نیست....
حس با هم بودن...
یه حس ناب و پاک...
یه حس با صداقت...
یه بهانه واسه دوستی...
یه بهانه برای بی بهانه دوست داشتن...
یه بهانه واسه اینکه بشه زیر لب گفت: می شه یه کم بری اونور تر؟
بعضی وقتا دلمون می خواد بعضی آدمها رو زیر چتر خیالمون نگه داریم...
فقط بعضی ها..
بعضی هایی که حس ناب صداقت رو دارن..
حتی اگه سکوت کنن...اما با سکوتشون هزار تا حرف بزنن....
زیر چتر خیال...با وجود اونها گرم می شی..
حتی اگه خیلیییی خیلیییییییییی ازت دور باشن...
اما اون حس خوب همیشه برات هست....
چقدر طولانی می شود
روزهای خاکستری
وقتی
دلتنگی قد می کشد
تا سقف آسمان
در خود فرو رفته ام
با تصویری که
از هم می پاشد
با موجی
بگو
از کدامین بندر می گذری
که به انتظارت نشسته ام
با فانوسی در امواج خروشان
و فرشی از نیلوفران آبی
چرا "دوست داشتن"
نسبت به حساب نمیاد؟..
مثلاً بپرسن :
شما چه نسبتی دارین ؟...
من جواب بدم :
دوسِشون دارم !.
اعتراف میکنم که گاهی از مشکلات زندگی خسته می شوم و انسانیت ام کمرنگ می شود...
اعتراف میکنم که در مقابل آنچه آزارم میدهد به شدت تحلیل میروم...
ای خدا نگذار به سبب خستگی هایم کسی را آزار دهم..
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
میان دو دیدار تقسیم کنیم
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم شد
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند !
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...
آنچنان خیره می نگرند ...
که در سرکه ی نگاه هایشان،
ترشی اشتیاق را می توان دید....
...
شیرینی روح می طلبم
آنچنان که تا ابد مرض قند بگیرم ....