سرسرای من در نبود تو

تنها راز منی - تو رو به خدا هم فاش نمی کنم.

سرسرای من در نبود تو

تنها راز منی - تو رو به خدا هم فاش نمی کنم.

124

بعضی ها را ، هرچقدر هـم که بخواهی"تمام" نمی شوند...


همش به آغوششان بدهکار میمانی...


حضورشان"گـرم" است...


سکوتشان خالی میکند دل ِ آدم را...


آرامش ِ صدایشان را کم می آوری...


هر دم، هر لحظه، "کم" می آوریشان..

123

نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !


امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی !

122

بچه که بودم آغوش مادرم را دوست داشتم"چون آنجا بهترین مکان برای من بود.

بچه که بودم پول را اصلا نمیشناختم.

بچه که بودم چیزی به نام فردا را نمیشناختم.

بچه که بودم فکر میکردم فقط یک حرف است ان هم حرف راست.

بچه که بودم تنهااز یک چیز بیزار بودم ان هم دادوفریادبود.

بچه که بودم قهرهایم فقط یک دقیقه طول میکشید.

بچه که بودم فقط عاشق بودم و از همه چیز لذت میبردم.

بچه که بودم گریه های من کوتاه بود وخنده هایم بلند

حالا که بزرگ شدم میبینم دنیای بچگی چه سرمایه بزرگی بوده

121

ساعتها زیر دوش می نشینی و به کاشی های حمام خیره می شوی !

غذایت را سرد میـخــوری !

نــاهـار را نصـفه شب !! صـبحــانـه را شـــام !!!

لباسهایت دیگر به تــو نمی آیند.. همه را قیـچـی مـی زنـی !!

ساعتها به یک آهنگ ِ تکراری گوش می کنی !

شبها علامت ِ سوالهای ِ ذهنت را می شمری ، تـا خوابت ببرد !

تنهایی از تو آدمی میسازد ، که دیگر شبیه ِ آدم نیست !!!

120

کودکى اندیشید که خداچه میخورد،

چه می پوشد و کجا خانه دارد؟

ندا آمد: غصه بندگانش را میخورد،

گناهان بندگانش رامی پوشد

ودر دل شکسته ای خانه دارد.

119

نیستی...
ولی ...
نبودنت...
همه جا ...
هست...

118

بــرای ِعوض کـردن ِ دنـیـا ،

نیازی به خواندن ِ روزنامه های ِ سیاسی نیست !

نیازی به تغییر ِ کابینه و رییس ِ جمهور و هیات ِ دولت نیست !

و نیازی به تجمّعات ِ بیش از دو نفر نیست !

گاهی ،

تنـــها دو نــــفر مـی تــوانـــند ،

تمـــــام ِ دنــــــیـا را ،

پشت ِ میز ِ کافه ای

مثـل ِ یک حبّـه قــند

در فـنــجــانی چـــای ، به هـــم بـــزنــند !!!

117

وقتی کسی رو دوست داری ، این یه چیزه...
وقتی کسی تو رو دوست داره ، این یه چیز دیگه س...
اما وقتی کسی رو دوست داری که تو رو دوست داره.... این یعنی همه چیز ....


116

تو حس عاشق شدنی حس رسیدن به اوج
مث رهایی از قفس یا ساحل امن یه موج
آرامش نگاه تو، من و به بند می کشه

بذار دل تنهای من دوباره عاشقت بشه

115

بـآور کنیــد کـه ،

ایــن شعر ـها بی کـَس انــد !!!

امـّـآ ،

بـی مُخاطبـــ بودنـِشان را ،

نــه ،

هـــَرگــِز .

114

خیال می کردم اگر دوباره ببینمت
با یک سیلی آبدار خواهمت شکست..
اما ...
زمان گذشت و سر انجام یک روز دیدمت
و ناگهان بغضم در گلو شکست

113

ای کاش بودی و می دیدی که چشمانم چطور در انتظار توست

اشکها در بدرقه راهت همچو آبی که بدرقه کننده مسافر است

تو را بدرقه می کرد و در انتظار بازگشت توست

ای کاش بودی و التماس دستانم را می دیدی که بسوی تو دراز شده

و با فریادی بی صدا تو را به سوی خود می خواند...

آری این منم که از دوری تو دیگر تاب و توان حرف زدن ندارم

برگرد که دیگر در من جانی نمانده که نثار تو کنم ، برگرد عشق من...

برگرد................

112

برای تو می نویسم برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...
برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی.....

111

ایمــــان دارم کـه قشـنگـتـریـــن عـشــــــق ،

نگـاه مهربـان خـداونـــد به بندگانــش استـــ ،

پـس مـن تـو را به همــان نگـاه می سپـــارم

و می دانــــــم . . . .

تـا وقتــی کـه پشتـتـــ به خــــدا گـرم استـــ

تمــام هـراس هـای دنیـــا خنـــده دار استـــ!

110

دیشب دونه دونه به ستاره ها سر زدم اما هیچکدوم تو نبودی
اما وقتی به آخرین ستاره رسیدم، آروم بهم گفت:
اون خوده ماهه تو هنوز دنبال ستاره ای؟؟

109

" می خواهمـت "


این خلاصـه تمـــوم شعــرای عاشـــقونـه ی دنیــاست!!

108

می دونی دلتنگی یعنی چی؟

دلتنگی یعنی اینکه:بشینی به  خاطراتت باهاش فکر کنی ...

اونوقت یه  لبخند بیاد رو لبت ولی چند لحظه  بعدشوری اشکهای لعنتی ...

107

تقصیر از من است ...

آن زمان که گفتی ...

قول بده همیشه کنارم بمانی ...

یادم رفت بپرسم ...

کنار خودت یا خاطره هایت !!!

106

چشمانت کارناوال آتش بازی ست

یک روز در هر سال

برای تماشایش می روم

و باقی روزهایم را

به خاموش کردن آتشی میکنم

که زیر پوستم شعله ور است....


105

بانو!

فراموش کن‌ آدمک‌های برفی را

دل به گرمایِ دست‌هایِ من بده

به گمانم شهرِ سردِ شما

مردِ عاشق

به خود ندیده است