بعضی ها را ، هرچقدر هـم که بخواهی"تمام" نمی شوند...
همش به آغوششان بدهکار میمانی...
حضورشان"گـرم" است...
سکوتشان خالی میکند دل ِ آدم را...
آرامش ِ صدایشان را کم می آوری...
هر دم، هر لحظه، "کم" می آوریشان..
بچه که بودم آغوش مادرم را دوست داشتم"چون آنجا بهترین مکان برای من بود.
بچه که بودم پول را اصلا نمیشناختم.
بچه که بودم چیزی به نام فردا را نمیشناختم.
بچه که بودم فکر میکردم فقط یک حرف است ان هم حرف راست.
بچه که بودم تنهااز یک چیز بیزار بودم ان هم دادوفریادبود.
بچه که بودم قهرهایم فقط یک دقیقه طول میکشید.
بچه که بودم فقط عاشق بودم و از همه چیز لذت میبردم.
بچه که بودم گریه های من کوتاه بود وخنده هایم بلند
حالا که بزرگ شدم میبینم دنیای بچگی چه سرمایه بزرگی بوده
ساعتها زیر دوش می نشینی و به کاشی های حمام خیره می شوی !
غذایت را سرد میـخــوری !
نــاهـار را نصـفه شب !! صـبحــانـه را شـــام !!!
لباسهایت دیگر به تــو نمی آیند.. همه را قیـچـی مـی زنـی !!
ساعتها به یک آهنگ ِ تکراری گوش می کنی !
شبها علامت ِ سوالهای ِ ذهنت را می شمری ، تـا خوابت ببرد !
تنهایی از تو آدمی میسازد ، که دیگر شبیه ِ آدم نیست !!!
کودکى اندیشید که خداچه میخورد،
چه می پوشد و کجا خانه دارد؟
ندا آمد: غصه بندگانش را میخورد،
گناهان بندگانش رامی پوشد
ودر دل شکسته ای خانه دارد.
بــرای ِعوض کـردن ِ دنـیـا ،
نیازی به خواندن ِ روزنامه های ِ سیاسی نیست !
نیازی به تغییر ِ کابینه و رییس ِ جمهور و هیات ِ دولت نیست !
و نیازی به تجمّعات ِ بیش از دو نفر نیست !
گاهی ،
تنـــها دو نــــفر مـی تــوانـــند ،
تمـــــام ِ دنــــــیـا را ،
پشت ِ میز ِ کافه ای
مثـل ِ یک حبّـه قــند
در فـنــجــانی چـــای ، به هـــم بـــزنــند !!!
وقتی کسی رو دوست داری ، این یه چیزه...
وقتی کسی تو رو دوست داره ، این یه چیز دیگه س...
اما وقتی کسی رو دوست داری که تو رو دوست داره.... این یعنی همه چیز ....
بذار دل تنهای من دوباره عاشقت بشه
بـآور کنیــد کـه ،
ایــن شعر ـها بی کـَس انــد !!!
امـّـآ ،
بـی مُخاطبـــ بودنـِشان را ،
نــه ،
هـــَرگــِز .
خیال می کردم اگر دوباره ببینمت
با یک سیلی آبدار خواهمت شکست..
اما ...
زمان گذشت و سر انجام یک روز دیدمت
و ناگهان بغضم در گلو شکست
ای کاش بودی و می دیدی که چشمانم چطور در انتظار توست
اشکها در بدرقه راهت همچو آبی که بدرقه کننده مسافر است
تو را بدرقه می کرد و در انتظار بازگشت توست
ای کاش بودی و التماس دستانم را می دیدی که بسوی تو دراز شده
و با فریادی بی صدا تو را به سوی خود می خواند...
آری این منم که از دوری تو دیگر تاب و توان حرف زدن ندارم
برگرد که دیگر در من جانی نمانده که نثار تو کنم ، برگرد عشق من...
برگرد................
برای تو می نویسم برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...
برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی.....
ایمــــان دارم کـه قشـنگـتـریـــن عـشــــــق ،
نگـاه مهربـان خـداونـــد به بندگانــش استـــ ،
پـس مـن تـو را به همــان نگـاه می سپـــارم
و می دانــــــم . . . .
تـا وقتــی کـه پشتـتـــ به خــــدا گـرم استـــ
تمــام هـراس هـای دنیـــا خنـــده دار استـــ!
دیشب دونه دونه به ستاره ها سر زدم اما هیچکدوم تو نبودی
اما وقتی به آخرین ستاره رسیدم، آروم بهم گفت:
اون خوده ماهه تو هنوز دنبال ستاره ای؟؟
می دونی دلتنگی یعنی چی؟
دلتنگی یعنی اینکه:بشینی به خاطراتت باهاش فکر کنی ...
اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ولی چند لحظه بعدشوری اشکهای لعنتی ...
تقصیر از من است ...
آن زمان که گفتی ...
قول بده همیشه کنارم بمانی ...
یادم رفت بپرسم ...
کنار خودت یا خاطره هایت !!!
چشمانت کارناوال آتش بازی ست
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
به خاموش کردن آتشی میکنم
که زیر پوستم شعله ور است....
بانو!
فراموش کن آدمکهای برفی را
دل به گرمایِ دستهایِ من بده
به گمانم شهرِ سردِ شما
مردِ عاشق
به خود ندیده است