-
134
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 00:41
من به این جمله نمی اندیشم! به تومی اندیشم ای سراپا همه خوبی تک وتنها به تو می اندیشم. همه وقت همه جا من به هرحال که باشم به تو می اندیشم توبدان این را تنهاتوبدان توبیا توبمان بامن تنها توبمان جای مهتاب به تاریکی شب ها توبتاب من فدای تو به جای همه ی گل هاتوبخند.
-
133
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 00:31
یکنفر در هـمین نزدیکــی ها چــیزی به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است خیالـــت راحت باشد آرام چشمهایت را ببــند یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد.
-
132
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 00:20
نشـسـتــﮧ ام رو بــﮧ نقشـﮧ ـے جـغـرافـیـا و تمـام مســیـرهایــے را ڪـﮧ بــﮧ نـگاهـت خـتـم مـیشـوند عـلامـت میـزنـم هیچ راهـے همـوار نیسـت ٬ فرقــے نمیکند هر جاـے دنیا ڪـﮧ باشـے خودم هم ڪـﮧ نباشم دلم پیش توست !!! ... هـمیشــﮧ...............
-
131
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 22:49
پدران ما هرگز جمله عاشقانهای به مادرانمان نگفتند، شعری از نیما و سهراب برایشان نخواندند، شعر کوچه را از بر نداشتند… پس چگونه بود که تا همیشه کنار هم ماندند و گذشتند از آرزوهایی که ما نه به آن میرسیم و نه از آن میگذریم « حتی به بهای گذشتن از هم »!!!
-
130
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 21:50
رهام نکنــــــــــــــــــــــ
-
129
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 21:30
اینقدر سرفه نکن بیا تا بزنم پشتت سکوتت توی حلقت گیر کرده است....!
-
128
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 19:22
اینجا گل های باغچه لنگ، دوست داشتن تواند راضی نمی شوند به یک مشت خاک هر چند که مرغوب باشد قدر ی نگاهمان کن فقط شاید لبخند مهربان تو گره از اخم هایمان باز کند!!!
-
127
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 19:15
اگر دست من بود "ی" را اینقدر میکشیدم تا صاف بشه! بشه " ا " ! اون وقت هیچ چیز "بی تو" نبود! همه چیز "با تو" می شد
-
126
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 19:11
جاے خالــــــے تو داره هــــــمـﮧ دنیامــــــو مے گــــــیره...
-
125
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 19:08
آغوشـــــت غاری است که وســــوسه میکند ! من را برای پیــــــــامــــــــــــبر شــــدن . . .
-
124
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 18:55
بعضی ها را ، هرچقدر هـم که بخواهی"تمام" نمی شوند... همش به آغوششان بدهکار میمانی... حضورشان"گـرم" است... سکوتشان خالی میکند دل ِ آدم را... آرامش ِ صدایشان را کم می آوری... هر دم، هر لحظه، "کم" می آوریشان..
-
123
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 17:49
نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد ! امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی !
-
122
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 17:44
بچه که بودم آغوش مادرم را دوست داشتم"چون آنجا بهترین مکان برای من بود. بچه که بودم پول را اصلا نمیشناختم. بچه که بودم چیزی به نام فردا را نمیشناختم. بچه که بودم فکر میکردم فقط یک حرف است ان هم حرف راست. بچه که بودم تنهااز یک چیز بیزار بودم ان هم دادوفریادبود. بچه که بودم قهرهایم فقط یک دقیقه طول میکشید. بچه که...
-
121
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 17:37
ساعتها زیر دوش می نشینی و به کاشی های حمام خیره می شوی ! غذایت را سرد میـخــوری ! نــاهـار را نصـفه شب !! صـبحــانـه را شـــام !!! لباسهایت دیگر به تــو نمی آیند.. همه را قیـچـی مـی زنـی !! ساعتها به یک آهنگ ِ تکراری گوش می کنی ! شبها علامت ِ سوالهای ِ ذهنت را می شمری ، تـا خوابت ببرد ! تنهایی از تو آدمی میسازد ، که...
-
120
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 15:30
کودکى اندیشید که خداچه میخورد، چه می پوشد و کجا خانه دارد؟ ندا آمد: غصه بندگانش را میخورد، گناهان بندگانش رامی پوشد ودر دل شکسته ای خانه دارد.
-
119
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 14:11
نیستی... ولی ... نبودنت... همه جا ... هست...
-
118
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 12:47
بــرای ِعوض کـردن ِ دنـیـا ، نیازی به خواندن ِ روزنامه های ِ سیاسی نیست ! نیازی به تغییر ِ کابینه و رییس ِ جمهور و هیات ِ دولت نیست ! و نیازی به تجمّعات ِ بیش از دو نفر نیست ! گاهی ، تنـــها دو نــــفر مـی تــوانـــند ، تمـــــام ِ دنــــــیـا را ، پشت ِ میز ِ کافه ای مثـل ِ یک حبّـه قــند در فـنــجــانی چـــای ، به...
-
117
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 00:33
وقتی کسی رو دوست داری ، این یه چیزه... وقتی کسی تو رو دوست داره ، این یه چیز دیگه س... اما وقتی کسی رو دوست داری که تو رو دوست داره.... این یعنی همه چیز ....
-
116
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 00:25
تو حس عاشق شدنی حس رسیدن به اوج مث رهایی از قفس یا ساحل امن یه موج آرامش نگاه تو، من و به بند می کشه بذار دل تنهای من دوباره عاشقت بشه
-
115
شنبه 2 اردیبهشت 1391 23:53
بـآور کنیــد کـه ، ایــن شعر ـها بی کـَس انــد !!! امـّـآ ، بـی مُخاطبـــ بودنـِشان را ، نــه ، هـــَرگــِز .
-
114
شنبه 2 اردیبهشت 1391 23:49
خیال می کردم اگر دوباره ببینمت با یک سیلی آبدار خواهمت شکست.. اما ... زمان گذشت و سر انجام یک روز دیدمت و ناگهان بغضم در گلو شکست
-
113
شنبه 2 اردیبهشت 1391 23:16
ای کاش بودی و می دیدی که چشمانم چطور در انتظار توست اشکها در بدرقه راهت همچو آبی که بدرقه کننده مسافر است تو را بدرقه می کرد و در انتظار بازگشت توست ای کاش بودی و التماس دستانم را می دیدی که بسوی تو دراز شده و با فریادی بی صدا تو را به سوی خود می خواند... آری این منم که از دوری تو دیگر تاب و توان حرف زدن ندارم برگرد...
-
112
شنبه 2 اردیبهشت 1391 23:10
برای تو می نویسم برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست... برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ... برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ... برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است... برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی.....
-
111
شنبه 2 اردیبهشت 1391 22:55
ایمــــان دارم کـه قشـنگـتـریـــن عـشــــــق ، نگـاه مهربـان خـداونـــد به بندگانــش استـــ ، پـس مـن تـو را به همــان نگـاه می سپـــارم و می دانــــــم . . . . تـا وقتــی کـه پشتـتـــ به خــــدا گـرم استـــ تمــام هـراس هـای دنیـــا خنـــده دار استـــ!
-
110
شنبه 2 اردیبهشت 1391 22:50
دیشب دونه دونه به ستاره ها سر زدم اما هیچکدوم تو نبودی اما وقتی به آخرین ستاره رسیدم، آروم بهم گفت: اون خوده ماهه تو هنوز دنبال ستاره ای؟؟
-
109
شنبه 2 اردیبهشت 1391 21:03
" می خواهمـت " این خلاصـه تمـــوم شعــرای عاشـــقونـه ی دنیــاست!!
-
108
شنبه 2 اردیبهشت 1391 21:02
می دونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه:بشینی به خاطراتت باهاش فکر کنی ... اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای لعنتی ...
-
107
شنبه 2 اردیبهشت 1391 20:55
تقصیر از من است ... آن زمان که گفتی ... قول بده همیشه کنارم بمانی ... یادم رفت بپرسم ... کنار خودت یا خاطره هایت !!!
-
106
شنبه 2 اردیبهشت 1391 20:54
چشمانت کارناوال آتش بازی ست یک روز در هر سال برای تماشایش می روم و باقی روزهایم را به خاموش کردن آتشی میکنم که زیر پوستم شعله ور است....
-
105
شنبه 2 اردیبهشت 1391 20:10
بانو! فراموش کن آدمکهای برفی را دل به گرمایِ دستهایِ من بده به گمانم شهرِ سردِ شما مردِ عاشق به خود ندیده است