سرسرای من در نبود تو

سرسرای من در نبود تو

تنها راز منی - تو رو به خدا هم فاش نمی کنم.
سرسرای من در نبود تو

سرسرای من در نبود تو

تنها راز منی - تو رو به خدا هم فاش نمی کنم.

73

تَنـــهـا نشَســتِــه اَمـ

چـــای مینــوشَــمـ ُ و بُغــض میکنَـــمـ!

هیچــکَــس مَـرا بــه یــاد نمــی آورد!

ایــن هَمـِــه آدَمـ روی کَهکشـــان بــه ایــن بــزرگــی!

و مَــن حَــتـی آرزوی یکــی نَـبــودَمـ . . .

72

غنچه ازخواب پرید

و گلی تازه به دنیا آمد

خارخندید و به گل گفت سلام

…و جوابی نشنید؛

خار رنجید و هیچ نگفت؛

ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا بود…

دست بی رحمی آمد نزدیک…

گل سراسیمه زه وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خزید

…و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید؛

گل صمیمانه به او گفت:سلام!

71

بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمـه ای با چـشمانی باز

خیره به دور دست

شاید شرق شاید غرب

مبهوت یک شکست،

مغلوب یک اتفاق

مصلوب یک عشق،

مفعول یک تاوان

خرده هایش را باد دارد می برد

و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته...

بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمه ای ساخته ای به نام «من»

70

مـی شـود بـه فـنـجـانـی چــای مَست شـوی

بـه سـیـگـاری نـئـشـه

و بـه لـبـخـنـدی کـامـیـاب!

اگـر [ او ] یـی که بـایـد

رو بـه رویـت نـشسـته بـاشـد .

69

آدم ها می آینــــــد، زنـــــــدگی میکنند، میمیــــــرند و میـــــروند!

اما فاجعــــه زندگی تـــو آن هنگـــــام آغــــاز میشود که آدمی میـــــرود...

امــــا نمیمــــــیرد!!

میمـــــاند، نبـــــودنش در بـــــودن تـــــو چنان تـــــه نشین میشود ...

که تــــــو میمیـــــری!

در حالیـــــکه زنـــــــده ای

68

آمدم ای شاه ، پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجأ در ماندگان
دور مران از در و ، راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اِذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست
شوق وسبک خیزی کاهم بده
تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جان سوز به آهم بده
لشگرشیطان به کمین من است
بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری ، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی
جمله ی حاجات مرا هم بده

پ ن: آقای خوبی ها یا حضرت رضا(ع) حاجت دارم میخوام حاجت روام کنی

می خوام از جرعه ی معرفتت منو تشنه ی حاجتو سیرابم کنی.

می خوام که ی خواسته منو با روی سیاه م پیشت بیارم

تا که با روی گشاده ت منو به حاجتم برسونی یا حضرت سلطان


67



تو را از سمیم غلب و با طمام وجود دوصت دارم (چیه؟ مگه بی صوادها دل ندارن؟)

66

سالهاست کنار خیابان ایستاده ام...

شاید تو را دوباره ببینم....

آن روز آمدی...
...
با آن نگاه مهربانت...

ولی نگاهی کردی و رد شدی..

کمی مکث کردی و برگشتی ...

دلم از جا کنده شد....

با اینکه شکسته شده بودم از عشقت...

خوشحال بودم که منو شناختی...

ولی...

اسکناس سبزی به دستم دادی...

بی انصاف نشناختنم به کنار...

من...

من گدا نیستم....

65

من “تــــــو” را به دلم قول داده ام

نگذار بد قول شوم . . .

64

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را

منتظر نشسته ام

63

همین که تو اینجا کنار منی.... همین که کنارت نفس میکشم


همین که تو میخندی و من فقط.... کنار تو از غصه دست میکشم


همین که تو چشمای من زل زدی.... نگاهت پناه دل خستمه


نمیخوام که دنیا بهم رو کنه.... همین که کنار منی بسمه


من حتی به این حدشم راضیم.... که باشی کنارم بمونی فقط


واسه من فقط بودنت کافیه.... دیگه هیچی جز این نمیخوام ازت

62

هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست

که یک نفر احساست رو بفهمه

بدون اینکه بخوای به زور بهش حالی کنی!!!

دوستت دارم

61

گاهی میتوان همه ی زندگی را در آغوش گرفت،

کافی است تمام زندگی ات یک آدم باشد؟!



60

امروز دوباره دلم شکست...از همان جای قبلی...!

کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا دیگر شروع نشوی...!

کاش میشد فریاد بزنم: "پایان"

دلم خیلی گرفته ...

اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد!

آدمها از دور دوست داشتنی ترند......!

59

به دلتـــ اشاره کنی


میگمــ" خداحافظ "

کهـ تو چشمــ تـَر کنی و بگـــی:

کجــآ؟ مگه دستــِ خودتهـ این اومدن و رفتن؟

کهـ سفت بغلمــ کنی و بــگی:

هیچ رفتــنی تو کار نیستــ

همین جـآ " به دلتـــ اشاره کنی" جاتهـ تا همیشه

آخرِ سرش محکمــ بگی: شیر فهم شد؟؟

و ـمَن، دل ضعفهـ بگیرم از این همه عاشقانهـ های ِ محکمت!!!

58

حوصله کن،

آبــــ های زودگذر،

هیچ‌ فصلی را نخواهند دید،

از ریگــــ های ته جوباره شنیده‌ام.

مهم نیستـــــ که مرا

از ملاقاتــــ ماه و گفتگوی باران بازداشته‌اند.

من برای رسیدن به آرامش

تنها به تکرار اسم تو

بسنده خواهم کرد...

حالا آرام باش

همه‌ چیز درستـــــ خواهد شد...

57

شکست...

گچ گرفت...

رویش یادگاری نوشت...

گچش را باز کرد...

خواست از نو عاشقش شود ...

نشد...

دلم را میگویم...


56

کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه ؛

و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد .

55

دلم تنگـ می شـود گاهـی !

برای ِ ... یک « دوستت دارم » ِ سـاده !

دو « فنجـان قهــوه ی داغ »

چـهار « خنـده ی بلنــد »

و پنــج « انگشـت » ِ دوست داشتـنی !

54

جــآے خــآلیـَـتــــ رآ...

آنقـَدر بـــآ چـَـشمهآیـَم آبـــ ـخوآهم دآد.....

ڪــﮧ بـــــآز ڪـِنــآرَم ســـَبز شــَوے...